ای کلاغی با بالهایت بلند بر فراز ِ دریاچه
ای چرخ زنان ، به دنبال چه صیدی این چنین مشتاقی ، که انعکاس ِ نور آفتاب بر دریا چونان
سرابی ست بر هر موج ِ کوتاه و بلند و صید در اعماق دور از دسترس بالها و منقارت است
. به کوه برو . . بالای آن روی درخت هایی که چشمت کور شده به دیدن ِ آنها لانه های
پرندگانی هست که پر از الماس و انگشتران هزار و یک شبیست . ای کلاغی با بالهای پهنت
گسترده چرخ زنان روی امواج ، چرخ بزن تا خود ِ کوه . . . گول ِ نور را نخور آن بالا
دست تک درختی است پر قصه . ریشه اش در اعماق همین دریاچه . . . پرسه نزن روی آب .
. .پرسه زن !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر