کل نماهای صفحه

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۴

...دم‌ات گرم!



یکی از خطوط قرمز من رفتار افرادی است که به خاطر منافع شخصی ، برخوردشان با دیگری تغییر می‌کند. چندسال پیش برای گرفتن وام خرید خودرو در بانک ملی نزدیک خانه پرونده‌ای تشکیل دادم. معاون رییس شعبه کسی بود که بسیار دوستانه رفتار می‌کرد اما وقتی پس از تکمیل پرونده به سراغ رییس شعبه رفتم با رفتاری زشت و ناپسند روبرو شدم. بعد از دیدن مدارک پرونده را انداخت روی  میز و گفت:
-آقای محترم امکان پرداخت وام وجود نداره چون بودجه شعبه تموم شده!
من هم بحث چندانی نکردم و یکی دوبار دیگر مراجعه کردم و با همان رفتار روبرو شدم. یک بار معاون شعبه گفت بگو شغل‌ات چیه شاید نظرش عوض شد! من هم به شکلی زیرکانه به رییس بانک گفتم:
-خود سازمان وام خرید خودرو می‌دهد اما دلم نمی خواد از اونجا بگیرم!
-سازمان؟ کدوم سازمان؟
-صداوسیما
یعنی اگر بقیه‌اش را بخوانید احساس می‌کنید یک سناریوی کمیک است و واقعیت ندارد اما دارد! جناب رییس از پشت میزش پاشد آمد صندلی کناری من نشست و از شغل و موقعیت‌ام در آنجا پرسید. همانطور که من توضیح می‌دادم او به معاون شعبه اشاره کرد که پرونده‌ام را بیاورد. به عبارت ساده‌تر از خط قرمز من رد شده بود. تا موقعی که منافعی نداشت رفتاری نادرست داشت و به محض اینکه موقعیت‌ام را فهمید تبدیل به یک فرد متملق شد که قصد داشت در اسرع وقت وام را پرداخت کند. حالا منافع اش چه بود؟
-پسرم فوق‌لیسانس اقتصاد داره.. امکان‌اش هست که در صداوسیما مشغول به کار بشه؟
و من هم که دیدم بهترین موقعیت نصیب‌ام شده پاسخ دادم:
-حتماً! خیلی راحت می‌تونه بیاد استخدام بشه به ویژه که رشته‌اش اونجا خیلی مورد نیازه!
یعنی مردک روی پا بند نمی‌شد. پرونده درخواست وام مرا گرفته بود و از این طرف به آن طرف می‌رفت. باورتان نمی‌شود اما این اتفاق ساعت 11 افتاد و ساعت 12 وام توی حساب‌ام بود. تازه پرونده دوتا مدرک کم داشت که گفت:
-محبت کنید هروقت شد خودتون بیارید بذاریم توی پرونده
شماره مرا گرفت و من رفتم. هر روز زنگ می‌زد برای پی‌گیری استخدام فرزندش! من هم هربار به شکلی موضوع را به تعویق می‌انداختم. سرانجام دوسه هفته بعد رفتم به همان شعبه و بعد از رفع نواقص پرونده به جناب رییس گفتم:
-از اول هم من دروغ گفتم.. صداوسیما هیچگونه استخدامی نداره.. فقط خواستم یاد بگیری که به افراد به خاطر انسانیت‌شون احترام بگذاری نه برای منافع شخصی.. به آقا زاده بگو وارد هر شغلی می‌شه راه پدرش رو ادامه نده!
همینطور که نگاهم می‌کرد از بانک خارج شدم. فردای آن روز معاون شعبه زنگ زد و گفت:
-تا به حال در زندگی‌ام این اندازه از له شدن یکی خوشحال نشده بودم.. دم‌ات گرم!

                                     شهرام بهرامی

هیچ نظری موجود نیست: