چهارشنبه ساعت 10 صبح بود که رسیدم مغازه کشویه میزم رو که باز کردم سی دی 3 فیلم توجهم رو جلب کرد
اولی فیلم سه ثانیه به جهنم با بازی شون کانری که هنوز فرصت دیدنش رو پیدا نکردم دومی فیلم طناب یکی از
آثار به یاد موندنی هیچکاک (این یکی رو اونقدر ذوق زده شدم که علیرغم خستگی همون شب دیدم بی نظیر بود
چیزی که نظر من رو جلب کرده بود این بود که کل فیلم تو پذیرایی یک خونه بود دوربین به ندرت حرکت
می کرد دقیقا انگار بیننده داره یه تاتر رو می بینه نکته جالب اینجاست علی رغم این فضای محدود کارگردان
انقدر فیلم رو زیبا ساخته که بیننده احساس خستگی نمی کنه .وقتی فیلم تموم شد یه احساس خیلی خوبی داشتم
داستان فیلم زیبا بود بازیگرا فوق العاده بودن ولی چیزی که ذهن منو مشغول کرده بود ساختار فیلم بود دوستانی
که منو می شناسن می دونن که من چیزی از صنعت سینما نمی دونم و یا اینکه اصلا بلد نیستم خیلی هم فیلم
نمی بینم جایگاهم مشخصه; یک بیننده کاملا آماتور فیلمهای سینمایی, که یکی از تفریحاتش, فیلم دیدنه. حالا
چیزی که برای من جالبه اینه که یه کارگردان برجسته میاد ویه بیننده ساده رو مقهور هنرنمایی خودش می کنه
اونشب تا ساعت 4 صبح خوابم نبرد; داشتم به فیلم فکر می کردم. اون لحظات دوست داشتم هیچکاک رو ببینم
و بهش بگم:سلام من وحیدم ,فیلمتون رو دیدم; خیلی قشنگ بود. هیچوقت امشبی رو که فیلمتون رو دیدم از یاد
نمی برم ,فوق العاده بود, مرسی, قول می دم بقیه فیلماتون هم سره فرصت ببینم.) سومین سی دی فیلم
ساعت 25 بود چیزی که باعث شد فیلم رو ببینم نام کارگردان و بازی آنتونی کوئین (هنرپیشه ای
که خیلی دوستش دارم ) نبود بلکه اسم خوده فیلم بود که برام سوال برانگیز بود ساعت 25 یعنی چی؟
دیشب نشستم و فیلم رو دیدم داستان یک کشاورز ساده رومانیایی که جنگ باعث جدایی 8 ساله بین او و
خانواده اش میشه. اثری زیبا و تاثیر برانگیز; که ناخودآگاه منو یاده کتابه پرواز را بخاطر بسپار اثر
یرزی کازینسکی انداخت داستان طفلی بی گناه که در جنگ جهانی آواره میشه .فیلم پر از ادمای
بی گناهه که قربانی جنگ می شن تراجان یکی از اون آدمهاست نویسنده ای اهل رومانی که
در زمان جنگ به جرم سیاسی بودن در اردوگاه آلمانیها کار می کرده و بعد از جنگ بخاطر
اینکه رومانی در زمان جنگ به آلمانی ها کمک می کرده به عنوان شهروند رومانیایی در زندان
متفقین می افته در زندان 64 بار برای رئیس زندان عرضه حال می نویسه که هیچ ترتیب اثری داده
نمی شه بعد از 19 ماه نامه ای بدستش می رسد و متوجه می شود پدرش در زندان متفقین است و مادرش
نیز مرده یک شب دچار یاس میشه و بیدار می مونه و 65 امین عرضه حالشو برای رئیس
می نویسه و دم دمای صبح بعد از یک گفتگو کوتاه با یان (آنتونی کوئین ) به استقبال مرگ می ره
جواب سوال من تو هیمن گفتگو کوتاه بین این دو نفربود
آقای تراجن .... آقای تراجن .... هنوز نخوابیدی؟
ممکنه یه کاری برام بکنی
البته
از عینکم نگهداری کن
ولی! شما بدون عینک نمی تونید ببینید
من دیگه نمی خوام ببینم. من به اندازه کافی دیدم
آقای تراجان ....آقای تراجان .....تو دنیا چیزای خوب برای دیدن زیاده
من به دریا نگاه کردم, به آسمون, به کوهستانها, به مردم, یه عده شون خوبن ولی اکثرشون دیوونه اند
من هزاران کتاب خوندم و شاید در حدود یک میلیون کلمه چیز نوشتم ... نه دیگه دیدن کافیه
یه کتاب دیگه هم می خواستی بنویسی
آره می دونم, آخرین هدیه مادرم تیتر این کتاب بود... ساعت 25
درسته..... خب پس بنویس دیگه
یان, ساعت 25 ,ساعته مرگه; برای همه آخرین ساعته
خب من میرم بیرون قدم بزنم
صبر کن ....صبر کن ... من هم باهات بیام
نه یان .... می خوام یه خورده تنها باشم
وحید 11/10/83
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر