از گاراژ که زدم بیرون، دکمه را فشار دادم و در تا نیمه بیشتر بسته نشد. از آنجایی که من عموما زودتر از حد معمول از خانه می زنم بیرون پس وقت داشتم که درستش کنم و بشینم توی ماشین و رادیو را روشن کنم و راه بیفتم. ساعت نه صبح شنبه است و خبر روز: "بمبگذاری در شرم الشیخ که سواحلی توریستی در مصر است". تا حالا هشتاد و چهارجسد پیدا کرده اند و جستجو همچنان ادامه دارد. سر پیچ که می پیچم رادیو را خاموش می کنم. این لعنتی هم که همش خبر مرگ پخش می کنه. قیمت بنزین خیلی بالاست چیزی نمانده که به لیتری یک دلار برسد. بوش و بن لادن یک جورایی در مسیر تخریب کل جامعه جهانی با هم همدست شده اند. اکبر گنجی چی شد؟ باید یک سری به وبسایت های خبری بزنم. دیروز تا حالا که دسترسی به اینترنت نداشتم مثل این می مونه که از همه جا بی خبرم. این "منصور"هم حال داره ها توی این حال و هوا، هی می گه "قرارمون یادت نره!". صدای ضبط را زیاد می کنم یادش بخیر مجید حیدری می گفت "مدل جردنی می شینم" و منظورش خواباندن پشت صندلی بیش از حد معمول بود. خانه دریا و خزر شهر! یادش بخیر راستی باید از بچه ها بپرسم هنوزم خانم ها حتی توی قسمت دریای زنانه باید با لباس برن توی آب؟ راستی چرا به یاد این موضوع افتادم؟ شاید اون خانمه که از خیابان رد شد و به خاطر گرما یک تاپ کوچولو و یک شلوارک خیلی کوتاه پوشیده بود منو به فکر انداخت. یکی نیست که بهش بگه:" بدبخت! آخه چرا فکر گرمای داغ جهنم نیستی؟ آنجا حتی اگه لخت هم باشی فایده ای نداره و هی می سوزی و دوباره خوب می شی و هی می سوزی. راستی این دربان های جهنم عرقریزان باید سخت در حال فعالیت باشند! پنجاه و اندی دو هفته پیش در لندن و یک هفتاد هشتاد نفر دیروز در مصر، به اضافه تمام نا مسلمانهایی که در دنیا به مرگ طبیعی می میرند باید حسابی کلافه شان کرده باشه . مطمئنم که خدا اضافه کاری بهشون نمی ده. دستشون هم که به عاملان بمبگذاری نمی رسه چرا که فوری همه شان را می برند بهشت. راستی این خانمه دیروز چی می گفت؟ گفت اسم پسرش چی چی بود؟ اه منم با این حافظه ام! به آلزایمری ها دو تا سور زده ام. یادمه گفت معنی اسم پسرش همان دری از درهای بهشت است که مسلمانهایی که روزه می گیرند را از آن در وارد بهشت می کنند. به به الان نشسته اند و پانصد ششصد تا حوری و اگرم یک کم اهل حال باشند یه چندتایی غلمان دور و برشان می پلکند و در جوی های باغ عدن به جای آب بوگندوی لجن، شیر و عسل جریان دارد. راستی باید بسپرند که یک موقع خربزه سرو نکنند که باعث دردسر می شه وقتی پای عسل در میان است. این یارو هم که مثل ایرانی ها رانندگی می کنه! چند سالی بود کسی نیامده بود توی شکمم! از بس از بوق استفاده نکرده ام نتوانستم به موقع بوق را پیدا کنم و از طرفی هم چون اون خانم و آقای پیر داشتند نگاهم می کردند روم نشد که انگشت نشانش بدم! "این نیز بگذرد!" یادش بخیر با خشایار توی جاده اصفهان به راننده تریلی که بهمون راه نداد انگشت نشان دادیم و تا چهل پنجاه کیلومتری دنبالمون اومد و وقتی مجبور شدیم برای تعویض روغن وایسیم – آخه پرایده روغن سوزی داشت و وسط راه تهران اصفهان مجبور می شدیم توش روغن بریزیم – تمام حواسمون به جاده بود و راننده کامیونه که خوشبختانه نیامد. این "منصور" اصلا چی چی میگه؟ بزن بریم! بزن بریم کجا؟ اصلا هوس "داریوش" کرده ام! اما لعنتی من که اصلا نوار داریوش ندارم! آخه داریوشم خواننده است؟ اسم این خیابونه چیه؟ خیابان منور*. جالبه اگه ترجمه اش کنیم به فارسی میشه خیابان خانه اربابی . مضحکه! توی تهران و یک همچی اسمی؟ فکر کنم همه ساکنان این خیابان ارباب باشند. مسخره است ! معلوم نیست این داستان ارباب و رعیت... اصلا ولش کن. می پیچم توی پارکینگ پشت مغازه. ماشین رئیس بزرگ اینجاست. خدا رحم کنه! امیدوارم حالش خوب باشه وگرنه یک چیزی پیدا می کنه و صبح اول صبحی ... به خیر گذشت. حالش خیلی خوب بود حتی دست کرد جیبش و صد دلار بهم داد و گفت اینم برای بنزین ! من یک کمی تعلل کردم در گرفتنش! گفت بنزین گرونه و تو هم بدون اما و اگر تا گفتم برو مغازه دیگه که نسبتا دوره، رفتی پس این برای تشکر از انعطاف پذیری در ساعات کار کردنت است. رفت. تا الان که دارم می نویسم حتی یک دقیقه هم نتونستم بنشینم. سرم هیچوقت روز شنبه اینقدر شلوغ نبوده. گرسنه ام. باید برم ناهار بخورم
*Manor
سعید
*Manor
سعید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر