کل نماهای صفحه

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵

استریپ کلاب

قبل از آنکه داستان جدی تر بشه باید به این نکته اشاره کنم که این دوست عزیز را هیچکدامتان نمی شناسید چون از دوستان دوره دبیرستان منه و چند هفته پیش به طور کاملا تصادفی آنلاین پیداش کردم و بهش گفتم که می تونه به جمع خوانندگان وبلاگ ما که به تعبیر قشنگ رامتین "خانوادگی" است بپیونده! اونهم استقبال کرد! از آنجاییکه ما همیشه با هم شوخی داشتیم و به شدت سر به سر هم می گذاشتیم وقتی که ایمیلش را گرفتم اول فکر کردم که داره سر به سرم می گذاره اما بعد از یکی دوبار مرور کردن آن به این نتیجه رسیدم که شوخی موخی تو کار نیست و داستان جدی است. از آنجاییکه خودش بچه مذهبی نیست من فکر کنم که بیشتر از این چرخش صد و هشتاد درجه ای من در نگاه به مذهب تعجب کرده است. آخه من از کلاس دوم دبستان بلد بودم قرآن را تقریبا بدون غلط و با صوت بخوانم! به سرگذشت اساطیر صدر اسلام مثل ابوذر و سلمان و علی و ... بسیار علاقه داشتم و ... و حالا این دوست عزیزم یکدفعه بعد از حدود پانزده سال دوباره منو دیده و تصویری که از سعید پانزده سال پیش در ذهنش داره خیلی متفاوته با آنچه که امروز می بینه پس بهش حق میدم که اینطوری دچار شوک بشه. اصلا تصور کنید من به طور اتفاقی یکی از دختر خانم های مومنه هم دانشکده ای که عضو انجمن اسلامی هم بوده و دائما به امربه معروف و نهی از منکر مشغول بوده را به طور ناگهانی توی یک استریپ کلاب مشغول به کار ببینم!!! خوب معلومه که دچار شوک می شوم! شما باشید شوکه نمی شید؟

سعید

هیچ نظری موجود نیست: