کل نماهای صفحه

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۱

سرگيجه


گفتم اینجا بدون من، یادم افتاد که بگم فوق‌العادی بود. یه رویای تلخ؛ از همون زمانی که مامان داستان (معتمدآریا) بحث خودکشی رو با احسان (پسرش) باز کرد، همه‌چیز تموم شد و همون‌شب همه خود‌کشی کردن. بقیه فیلم فقط تصویری بود از یک خوب شدن افراطی داستان. سکانس به خواب رفتن همه، روشن‌شدن چراغ و بعد از اون بالیوودی شدن همه چیز. این‌که رضا برگشت، یلدا ازدواج کرد، حتی کارکنان کارخونه کنسروسازی برای ازدواج یلدا پول جمع کردن و پای یلدا به دلیل نامعلومی خوب شد. حرف‌های احسان تو سکانس سینما، اون‌جایی که گفت «اونایی که بعضی فیلما رو دو بار می‌بینن..»، کاملاً اشاره به تخیلی بودن بقیه ماجرا داشت. اگر فیلم رو دیدید که حواستون بوده، و اگر ندیدید حتمن حواستون باشه به موزيك غمگینی که موقع بردن شیرینی ازدواج یلدا به کارخونه پخش می‌شه. گلوم گرفته بود، از این تلخی بیش از حد که مدام داره تکرار می‌شه؛ برای من، برای یلدا، احسان، همه. دلم می‌خواست داد بزنم، فریاد بزنم سر بقیه‌ای که می‌گفتن همه فیلمای ایرانی، هندی تموم می‌شه.

هیچ نظری موجود نیست: