کل نماهای صفحه

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۹۱

داستان


پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می‌داد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا‌ ای پادشاه؛ اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر می‌روم و می‌گویم یکی از لباس‌های گرم مرا را برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعده‌اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: «ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می‌کردم اما وعده لباس گرم تو، مرا از پای درآورد». 


به گزارش «تابناک»؛ همزمان با ماه‌های پایانی دولت دهم، سیل وعده‌های اجراناشدنی و تحقق ناپذیر در کوتاه مدت همچنان در حال طرح است؛ وعده‌هایی که مدیران بعدی میراث‌دارش خواهند شد و تنها سطح انتظارات عمومی را افزایش می‌دهد. با این اوصاف، چه انگیزه و اصراری در ایجاد توقعات دروغین نزد افکار عمومی هست؟

هیچ نظری موجود نیست: