کل نماهای صفحه

جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۲

کافه کتاب


بعد از بمباران اتمی هیروشیما، خواستی مشترک نه فقط در ژاپن که در تمام جهان شکل گرفت و آن اینکه نباید یک بار دیگر چنین فاجعه‌ای در هیچ کجای جهان رخ دهد. کتاب «باران سیاه» یکی از نتیجه‌های این خواست مشترک است.

«آن زمان آمریکا جنگ را بسیار جدی گرفته بود و جزئیات حمله آمریکا به ویتنام خبر روز شده بود. آخرش فکر کردم، باید در مخالفت با جنگ چیزی بنویسم. «باران سیاه» داستانی است که بعد از جنگ ویتنام نوشتم.» این دلیل، انگیزه نوشتن رمان «باران سیاه» است که ماسوجی ایبوسه در مصاحبه‌ای با عنوان «راه من» در روزنامه «چوگوکو شینبون» آن را نقل کرد.

ایبوسه در این رمان، زندگی خانواده‌ای روستایی را دست‌مایه نوشتن قرار داده است. دختری به نام ياسوُکو با خانواده‌ عمه‌اش زندگی می‌کند و شيگه‌ماتسوُ شيزوُما شوهرعمه‌اش، سرپرستی او را به عهده گرفته است. مردم روستای کوباتاکه در بيست و پنج‌فرسنگی شرق هيروشيما، این شایعه را پخش کرده بودند که ياسوُکو بيماری بُمبِ اتم دارد و می گفتند آقا و خانم شيگه‌ماتسوُ بيماری او را مخفی می‌کنند. حتی افرادی هم که برای خواستگاری از ياسوُکو پيش همسايه‌ها تحقيق می‌کردند وقتی اين شايعه را می‌شنيدند، انصراف داده و به پرس و جو خاتمه می‌دادند.


4 سال و 10 ماه بعد از خاتمه‌ جنگ جهانی، خواستگار مناسبی برای ياسوُکو پيدا می شود. این خواستگار ارباب جوان يکی از خانواده‌های با اصل‌ونسب روستای يامانو است. ياسوُکو موافقت خودش را با ازدواج با این جوان اعلام می کند. شيگه‌ماتسوُ حواس خود را جمع کرد تا اين‌بار از شايعه‌ بيماری اتمی حرفی به میان نیاید. حرفی زده نشود. اما ماجرا ادامه پیدا می کند و به همین جا ختم نمی شود...

هیچ نظری موجود نیست: