کل نماهای صفحه

پنجشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۳

داستان کوتاه تاریکی نوشته گابریل گارسیا مارکز

تاریکی

ماری جو دوساله, بعد از اینکه پدر و مادرش; آقا و خانم ماری, مجبور شدند میان زندگی دختر کوچک یا کور شدن او برای بقیه عمر, یکی را انتخاب کنند, او یاد گرفته است در تاریکی بازی کند. هفت متخصص معروف بعد از این که تشخیص شان را قطعی کردند, هر دو چشم ماری جو کوچک را در کلینیک مایو بیرون آوردند: تومور شبکیه. چهار روز بعد از عمل جراحی, دختر کوچک فریاد می زند:


مامان نمی تونم بیدار شم ... نمی تونم بیدار شم!

مترجم :جواد عاطفه


هیچ نظری موجود نیست: