کل نماهای صفحه

شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۴

سرباز محترم، سلام و احترام



نه اسمت را میدانم و نه رسمت را، همینقدر میدانم به حکم سرباز بودن موظفی به اطاعت از فرماندهان، ظاهرا در آبهای کشور من به اشتباه و بخاطر نقص فنی دستگاههایتان وارد شده ای، اگر چنین است تو مهاجم نیستی مهمان راه گم کرده ای هستی که موظف بوده ام پذیرایی ات کنم و با احترام به فرماندهانت برگردانم، اگر مهاجم بودی و به قصد تعرض آمده بودی بپذیر که حق ماست از آبهای سرزمینی مان دفاع کنیم اما میدانم که چنین نیست.
سرباز محترم! اشکهایت را که احتمالا از سر ترس بود در تلوزیون دیدم و متاثر شدم، سر سوزنی احساس غرور نکردم بلکه از خودم خجالت کشیدم که چرا مهمان ره گم کرده ای بجای آنکه در خانه من احساس امنیت کند و محترمانه به خانه اش برگردانده شود چنان ترسیده که اشک ریزان نگران بلایی است که احتمالا بر سرش خواهند آورد، اضطرابت کاملا طبیعی است، ملامتی بر اشکهای تو نیست، ملامت بر من است که چرا اشکهای سرباز راه گم کرده در دریا را وسیله تحقیر ملتی قرار داده ام تا حقارتی را که پدرانت بر اجدادم روا داشتند عقده گشایی کنم، دیری است که در دیار کهن ما بزرگمنشی و کردار نیک جایش را به کینه و انتقامجویی های بی پایان داده است، از انبوه کینه های انباشته شده تاریخی اندکی به تو رسید و اشکهایت را جاری کرد، گریه تو کاملا طبیعی است، ترحم برانگیز است نه تحقیر آمیز!
سرباز محترم، من نه سیاستمدارم نه مرد قدرت، یک شهروند عادی و انسانی معمولی هستم درست مثل خودت و میلیونها شهروند دیگر کشورت، میخواهم انسان زندگی کنم و در این انسانیت با تو شریکم، تو و ملیت و پرچمت محترمند، نه پا روی پرچمت میگذارم و نه به اشکهایت میخندم، به عنوان یک انسان از تو هم میخواهم ملیت و مذهب و پرچم مرا محترم بشماری.
سرباز عزیز، امیدوارم روزی به عنوان توریست مهمان من باشی تا بتوانم جبران کنم اشکهایت را چنانکه خاطره این تحقیر از ذهنت برود تا مبادا روزی فرزندان تو نیز در اندیشه انتقام، چرخه خشونت و تحقیر را ادامه دهند!
مصطفی هاشمی

هیچ نظری موجود نیست: