هیچ کس هرگز نفهمید که هدایت جقدر تمرین مردن کرد. شاید بیشتر دوست داشت
که مرده باشد تا زنده. در جایی گفته است که: ما زنده بودن را تجربه کردیم و
میخواهیم که مرده بودن را هم تجربه کنیم.
آن چه که از کتاب می بینیم و در می یابیم چیزی جز زندگی نیست.
این آدمی که مدام دم از مردن می زند از بسیاری از زندگان خود بیشتر لذت
زندگی را چشیده است و زندگی را می شناسد.
" این بدبختی را چه بکنم؟ هان ؟ دختر به این زشتی را کی می گیرد ؟ می ترسم آخرش بیخ گیسم بماند . یک دختری که نه مال دارد ، نه جمال و نه کمال . کدام بیچاره است که او را بگیرد؟از بس که از این جور حرف ها جلوی آبجی خانوم زده بودند او هم بکلی ناامید شده بود و از شوهر کردن چشم پوشیده بود ، بیشتر
اوقات خود را به نماز و طاعت می پرداخت : اصلن قید شوهر کردن را زده بود .
یعنی شوهر هم برایش پیدا نشده بود . ولی آبجی خانوم هر جا می نشست می گفت :
شوهر برایم پیدا شد ولی خودم نخواستم."
دانلود صوتی کتاب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر