کل نماهای صفحه

جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳

ایران من

چند روزه پیش حاج خانوم با گروه فرهنگسرایه امیر کبیر بیرون رفته بودن
که یکی از اعضا شعری رو در ماشین می خونه که برای ایشون جالب بوده
برای همین درخواست می کنه براش بنویسن تا اینکه تو وبلاگمون نوشته بشه
در هر صورت با توجه به اینکه الان بحث مهاجرت تو وبلاگمون در جریانه
نگرش این طیف از جامعه هم ,به این موضوع خالی از لطف نیست

عشق وطن

در شهر و دیار من یا کشور ایران
نقشی ست که در قاهره و شام و یمن نیست

در ساحل بحر خزر و ساحل گیلان
موجی ست که در ساحل دریای عدن نیست

در دامن گلهای دل آویز شمیران
عطری ست که در پیکر آهوی ختن نیست

آواره گی و خانه به دوشی و غریبی
دردی ست که همتاش در این دیر کهن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که روم هیچ سرا خانه من نیست

من بهر چه خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر و دیاری که در آن فهم سخن نیست

هر کس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دل آویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سر سبز بود دامنه آلپ
چون دامنه البرز پر از چین و شکن نیست

این کوه بلند است و لی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهر عظیم ست ولی شهر غریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

هر جا که روم روی به هر سوی که آرم
فکری بجز از فکر وطن, ذکر وطن ,عشق وطن نیست

شاعر گمنام

هیچ نظری موجود نیست: