از وقتی که کار موبایل رو شروع کردم بدجوری گرفتار شدم بیشتر وقتم تو مغازه
می گذره ولی در کل راضی ام هرچند فرصت خیلی از کارها رو دیگه ندارم
تنها برنامه ای که لغو نشده بلکه جدی تر هم شده کوهنوردی روزهای جمعه ست
که اونم به همت شهاب جور شد
البته نا گفته نمونه وبلاگ خونی هم در راس همه کاراست صبح که از خواب
پا میشم و شبا که خونه میام حتما یه سر به وبلاگ می زنم اگه یه روز نتونم
وصل بشم کلی کلافه می شم بدجوری معتاد وبلاگ شدم
دیروز یکی از دوستان پیشم اومده بود( این دوستمون بیشتر اوقات مطالب
وبلاگ رو می خونه اهل نوشتن نیست ولی در مجموع از خوندن وبلاگمون
خوشش میاد) در مورد مطالب جدید وبلاگ داشت صحبت می کرد می گفت
وحید چرا آدمایی که از ایران میرن اینقدر زود همه چیز از یادشون میره
(گفتم چطور مگه ؟(می دونستم چی می خواد بگه
گفت : می دونی که من نه سعید رو دیدم و نه رامتین نه اونا منو
می شناسن و نه من اونا رو ولی تعریفایی که ازشون شنیدم نوشته هایی
که خوندم با مطالب این چند وقتشون به کلی در تناقضه
گفتم : نمی فهمم تناقض؟تناقض تو چی؟
گفت : نیگاه کن یه سری آدمایی هستن که وقتی انقلاب شد به زور و یا
از روی اجبار مملکت رو ترک کردن هر چی داشتن رو یه شبه از دست دادن
اعتبارشون شغلشون ملکشون وخیلی چیزایه دیگهشون یه شبه دود شد رفت هوا
این بدبختا حتی فرصت دوباره دیدن کشورشون هم باید ببرن تو گور اغلبشون
عمرشون هم کردن دیگه براشون مهم نیست ده سال دیگه کشورشون تو نقشه
جغرافیا باشه یا نباشه ولی مطمئنا نمی تونن آدمایی رو که باعث این بدبختیشون
شدن رو ببخشن و لو اینکه این مهاجرت کلی به نفعشون شده باشه بازم یه
عقده ای نسبت به این آدما دارن که به هیچ عنوان نمی تونن ببخشنشون و تنها
راه حل رو از بین رفتن این آدما می دونن بدون اینکه به بعدش فکر کنن
داشتم نیگاش می کردم احساس کردم بدجوری قاطی کرده برای اینکه آرومش
کنم یه لبخند بهش زدم گفتم خب ولی من هنوز اون تناقضی که گفتی رو نفهمیدم
گفت نوشته های رامتین رو نخوندی؟
گفتم مگه میشه همه شو خوندم خوبم خوندم
گفت : این رفیق شفیقت چه نقطه مشترکی با این آدمایی که گفتم داره
گفتم : فقط اینکه از ایران مهاجرت کردن
گفت خدا پدرت بیامرزه من تعجبم از اینه که چقدر نظراتش به این آدما شبیه
باور کن اگه تلویزیون های خارجی سلطنت طلب بدونن همچین آدمی هستا
بی برو برگرد استخدامش می کنن
دیدم شوخی شوخی بحث داره جدی میشه یه نگاهی بهش کردم فهمید که
از حرفش خوشم نیومده خیلی جدی بهش گفتم ببین رفیق من 19 ساله رامتین
رو می شناسم این بابا نه سلطنت طلبه و نه از تئوری برپایی آشوب حمایت می کنه
فقط حرفش اینه که چرا مردم سکوت کردن و اعتراض نمی کنن فقط همین و
اینمورد رو قبول دارم که تو نوشته های سیاسیش خیلی احساساتی عمل می کنه
بعضا شعاری ولی تو مطمئن باش اگه رامتین الان ایران بود نمی رفت
دمه دانشگاه تهران در حمایت اکبر گنجی شعار بده
یه پوز خند زد و گفت خداوکیلی وحید مطلب آقای گنجی ارزشش را ندارد رو
خوندی یا نه ؟ سکوت کردم جوابشو ندادم سرم رو پایین انداخته بودم داشتم فکر می کردم
گفت تشبیه مردم ایران به گربه مرتضی علی توسط اخوی رو هم که حتما خوندید دیگه
گفتم این که سعید بچه حساسیه رو همه اونایی که می شناسنش می دونن خودشم قبول داره
دلش برایه گنجی به عنوان یه انسان سوخته بازم تو وبلاگ حرفی نزد از دیدگاه
احمقانه اون نماینده مجلس جوش آورد و اون مطلب رو نوشت منظور خاصی نداشت
کلافه شده بودم دنبال بهونه بودم که بحث رو تموم کنم که محمد از پایین مغازه صدام زد
که کلید دارم یا نه می خواست بره خونه ساعت 10 شب
شده بود این دوستمون هم تازه فهمید دیرش شده رو آسانسور که بود قبل از اینکه کلید
پایین رفتن رو فشار بده گفت جواب سوال اولمو نگرفتما
گفتم بی خیال بابا تو هم حال داریا راستی فردا پول داری بهم بدی چک دارم
کلید آسانسور زد و همینطوری که می رفتیم پایین غر زد ای بابا شد یه بار بیایم
پیش تو فرداش چک نداشته باشی
گفتم می فهمی چک دارم احمدم پول نداره بهم بده
روراستش نه فرداش چک داشتم از قضا احمد هم تو حسابش پول بود فهمید دارم اذیتش
می کنم گفت با همه این حر فا وبلاگ توپی دارین گفتم می دونم همه همین و می گن
گفت وحید خیلی آدم عوضی هستی گفتم اینم چیز جدیدی نیست هر کی با من دو روز
دوست باشه روز سوم به همین نتیجه می رسه غش غش داشت می خندید از در که
داشت می رفت بیرون با لحن جدی گفت اگه پول خواستی حتما بهم زنگ بزنیا
گفتم برو گمشو من کدوم دفعه از تویه گدا گشنه پول گرفتم که دفعه دومم باشه
تازه چک ندارم که هیچی کلی هم پول دارم فردا یه وقت بیخودی رو من حساب نکنیا
چون حاضر نیستم یه قرون هم بهت پول بدم
همینجوری داشت می خندید گفتم مرتیکه مگه برات جوک تعریف کردم که آنقدر می خندی
همه این حرفایی که زدم واقعیت بود خندید و گفت خیلی عوضی وحید خیلی
خداحافظ
خداحافظ
(البته جا داره یه عذر خواهی کوچولو بکنم همیشه من و دوستم به همین صمیمیتی که خوندین از هم خداحافظی می کنیم)
ببخشید
وحید 26/4/84
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر