رفیقی برام ایمیل زده که بعد از خواندن یکی دو تا از جدیدترین پست های من توی وبلاگ به این نتیجه رسیده که مخم تکون خورده و چون نگران حالم بوده برام ایمیل زده است. ازم پرسیده بود که چه بلایی سرم آمده و خیلی صریح و بی پروا نوشته بود که این دری وری ها را از من انتظار نداشته!! خوب به دلیل احترامی که من برای این دوست قدیمی قائلم یک کمی با خودم فکر کردم ببینم چم شده؟
با توجه به اینکه تابستونها استخر نمی روم – چون معمولا خیلی شلوغ پلوغه و جای شنا کردن نیست – پس فرضیه اینکه اشتباها در قسمت کم عمق شیرجه زده ام و کله ام خورده کف استخر و مخم تکان خورده است منتفی است!! از طرفی چون روزنامه نگار و عکاس نیستم و تا حالا هم گذارم به هتل اوین نیفتاده تا جسم سختی به آن برخورد کند پس این فرضیه هم خود به خود بی ارزش است. از طرفی ما ملاقه نداریم و به دلیل رژیم غذایی جدید بیشتر وقتها من غذا درست می کنم پس فرضیه اینکه عیال در هنگام غذا پختن عصبانی شده و با ملاقه یا ماهیتابه زده توی سر من هم به خودی خود رد می شود. باور کنید که به مخم خیلی فشار آوردم که ببینم چه بلایی سر مخ بنده آمده اما دلیلی پیدا نکردم. از طرفی به دلیل اینکه این دوست عزیز همینطوری یک چیزی نمی پرونه!! من بعد از ساعتها تحقیق و تفحص به این نتیجه رسیدم که این اتفاق باید یکجورایی در یک گوشه ای از این کره خاکی اتفاق افتاده باشد و من به دلیل همان تکانش مخ آن را به خاطر نمی آورم. آقا شرمنده! از این به بعد سعی میکنم که فقط شعر بنویسم! اما صبر کن ببینم شعر هم که طرفداری نداره! پس شایدم فقط باید خفه شم و مثل بچه آدم افکار روشنفکری خنثی از خودم در وکنم از اونهایی که حتی به خواجه حافظ شیرازی هم بر نمی خورد. راستی من اگر یک کم تند و رک و تلخ نوشتم یک کمی تقصیر اخوی است که وقتی ازش پرسیدم خط قرمز کجاست؟ گفت هر چه می خواهد دل تنگت بگو! خوب فکر نکرد که من بی عقل جدی جدی هر چی می خواهد دل تنگم میگم؟ البته فکر کنم که اخوی بگه آقا ما حالا یه چی کفتیم یه چی گفته باشیم شما خودت عقل نداری؟ فکر کنم جدی جدی مخم تکان تکان خورده
سعید
با توجه به اینکه تابستونها استخر نمی روم – چون معمولا خیلی شلوغ پلوغه و جای شنا کردن نیست – پس فرضیه اینکه اشتباها در قسمت کم عمق شیرجه زده ام و کله ام خورده کف استخر و مخم تکان خورده است منتفی است!! از طرفی چون روزنامه نگار و عکاس نیستم و تا حالا هم گذارم به هتل اوین نیفتاده تا جسم سختی به آن برخورد کند پس این فرضیه هم خود به خود بی ارزش است. از طرفی ما ملاقه نداریم و به دلیل رژیم غذایی جدید بیشتر وقتها من غذا درست می کنم پس فرضیه اینکه عیال در هنگام غذا پختن عصبانی شده و با ملاقه یا ماهیتابه زده توی سر من هم به خودی خود رد می شود. باور کنید که به مخم خیلی فشار آوردم که ببینم چه بلایی سر مخ بنده آمده اما دلیلی پیدا نکردم. از طرفی به دلیل اینکه این دوست عزیز همینطوری یک چیزی نمی پرونه!! من بعد از ساعتها تحقیق و تفحص به این نتیجه رسیدم که این اتفاق باید یکجورایی در یک گوشه ای از این کره خاکی اتفاق افتاده باشد و من به دلیل همان تکانش مخ آن را به خاطر نمی آورم. آقا شرمنده! از این به بعد سعی میکنم که فقط شعر بنویسم! اما صبر کن ببینم شعر هم که طرفداری نداره! پس شایدم فقط باید خفه شم و مثل بچه آدم افکار روشنفکری خنثی از خودم در وکنم از اونهایی که حتی به خواجه حافظ شیرازی هم بر نمی خورد. راستی من اگر یک کم تند و رک و تلخ نوشتم یک کمی تقصیر اخوی است که وقتی ازش پرسیدم خط قرمز کجاست؟ گفت هر چه می خواهد دل تنگت بگو! خوب فکر نکرد که من بی عقل جدی جدی هر چی می خواهد دل تنگم میگم؟ البته فکر کنم که اخوی بگه آقا ما حالا یه چی کفتیم یه چی گفته باشیم شما خودت عقل نداری؟ فکر کنم جدی جدی مخم تکان تکان خورده
سعید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر