کل نماهای صفحه

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۰

به مناسبت پنجاهمین سالروز خودکشی ارنست همینگوی



چنین پیداست که خونریزی پس از خونریزی به او دست داده بود. نتونستند جلوش را بگیرند. من درون اتاق رفتم و پهلوی کاترین ماندم تا هنگامی که مرد. در تمام مدت بیهوش بود و جان دادنش زیاد طول نکشید. بیرون اتاق در تالار با دکتر حرف زدم : (( کاری هست که من امشب انجام بدم؟))((نه.کاری نیست. ممکنه شما رو به هتلتون برسونم؟))((نه. متشکرم می خوام قدری همین جا بمونم.))
 ((می دونم جای حرف نیست . نمی تونم به شما بگم ...))
گفتم :((نه. جای حرف زدن نیست.))گفت:((شب بخیر.ممکن نیست شما رو به هتل برسونم؟((نه متشکرم.))گفت:((تنها کاری بود که  می شد کرد. نتیجه عمل ...))گفتم : ((میل ندارم درباره ش صحبت کنم.))((من میل داشتم شما رو به هتلتون برسونم.))
((نه متشکرم.))دکتر به آن سوی تالار رفت. من به سوی در اتاق رفتم. یکی از پرستارها گفت:((شما حق ندارید بیاید تو.))گفتم:((چرا حق دارم.))((هنوز حق ندارید بیاید تو.))گفتم :((تو برو بیرون.اون یکی هم همینطور.))ولی پس از آنکه آنها را بیرون کردم و در را بستم و چراغ را روشن کردم دیدم فایده یی ندارد.مثل این بود که با مجسمه یی خداحافظی کنم. کمی بعد بیرون رفتم و بیمارستان را ترک گفتم و زیر باران به هتل رفتم.

--------------------
پاراگرافی از کتاب وداع با اسلحه شاهکاره ارنست همینگوی

هیچ نظری موجود نیست: