کل نماهای صفحه

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۳

!نه نمی خواهم ببینمش

جمله ((در ساعت پنج عصر)) سالهاست که در سرتاسر اروپا بصورت ضرب المثل
در آمده البته کم نیستند شاعرانی که به فرهنگ عام زبان کشور خود نفوذ کرده اند
مثل حافظ که جمله های زیادی از غزل هایش همه روزه در گفتار مردمان کوچه
تکرار می شود اما این گذشتن از مرزهای خاک و زبان و فرهنگ کشورهای مختلف
تنها در شعر شاعران انگشت شماری رخداده که یکی از آنها لورکاست

فدریکو گارسیا لورکا در مصاحبه ئی می گوید:((- من یک اسپانیائی واقعی هستم
و ممکن نیست خارج از مرزهای جغرافیائی خود زندگی کنم اما ازآن اسپانیائی که
تنها به ملیت خود مغرور باشد بیزارم.من برادر تمام انسانهایم .چینی خوب به من
نزدیک تر است تا اسپانیائی بد.))پیام انسانی اشعار لورکا در چارچوب هیچ مرام
سیاسی نمی گنجید .او بزرگ تر از آن بود که مثل پابلو نرودا (شاعر شیلیایی) مهره
شطرنج سیاست بازان شود.لورکا یک ماه پیش از مرگ در ضیافتی درباره نرودا
می گوید:((- می بینید؟پابلو دیگر کاری نخواهد کرد.من هرگز سیاستمدار نخواهم شد.من
((!انقلابی هستم و هیچ شاعری کامل نیست اگر انقلابی نباشد اما سیاستمدار هرگز, هرگز

لورکا را در آغاز جنگهای داخلی اسپانیا تیرباران کردند.به جرم سرودن ترانه(( گزمکان
سویل اسپانیا)) نیمه شب نوزدهم اوت 1936 در منطقه ئی به نام ویزنار و در سمت راست
جاده ئی که به زادگاهش غرناطه می رفت. به گفته یک شاهد در پای درخت زیتونی به
خاکش سپردند .گورش هرگز به دست نیامد .آنچنان که خود پیشگوئی کرده بود

چون تصاویر ناب فرو ریخت
از همهمه داوودی ها دریافتم
که مرا کشته اند
چاپخانه ها را گشتند
گورستان و کلیسا را
و به دستان سه اسکلت دستبند زدند
تا دندان های طلایشان را بربایند
اما مرا نیافتند
مرا نیافتند؟
!نه!مرا نیافتند

به این ترتیب جسم لورکا از بین رفت ولی نام بزرگش تا همیشه دوشادوش نام
اسپانیاست.آنچنان که همواره یکی دیگری را به خاطر می آورد
فرجامی شایسته برای شاعری که عاشق فرهنگ سرزمین مادری خود بود

در ساعت پنج عصر
درست ساعت پنج عصر بود


گوشه یی از مقدمه کتاب شعر لورکا ترجمه یغما گلرویی*

وحید 8/11/83

هیچ نظری موجود نیست: