این کتاب روچند سال بود تو کتاب فروشی می دیدم ولی هیچ وقت نشد بخرم وبخونمش. تا اینکه امسال دوستای عزیزم (امیر و عاطفه )برای تولدم بهم کادو دادن. تو این یه هفته خوندمش خیلی لذت بردم. تشکر از هر دو دوست خوبم.
اینم خلاصه داستان در ویکی پدیا
این کتاب دربارهٔ دلقکی به نام شنیر است که همسرش ماری او را ترک کرده و به همین دلیل دچار افسردگی شده و مرضهای همیشگیاش، مالیخولیا و سردرد تشدید یافته. از این رو برای تسکین آلام خود به مشروب رو آوردهاست. به قول خودش «دلقکی که به مشروب روی بیاورد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند». فقط دو چیز این دردها را تسکین میدهند. مشروب و ماری. مشروب یک تسکین موقتیست ولی ماری نه. ولی او رفته.
او بعد از افتضاحی که در یکی از نمایشهایش به وجود میآورد و پایش را مصدوم میکند، به بن محل زندگیاش (که کمتر از دو سه هفته در سال در آن جاست) باز میگردد. به این دلیل که او آدم ولخرجی است دیگر حتی یک پنی هم برایش نمانده. به همین دلیل دفترچه تلفنش را باز میکند و شروع به تماس با آشنایان میگیرد. در این میان بارها به گذشته میرود و خاطراتش را میگوید.
ماری همسر او یک کاتولیک بوده و در جوانی با هم فرار کردهاند و بدون اینکه با هم ازدواج کنند با هم رابطه داشتهاند. این امر ماری را عذاب میداده و بالاخره روزی از او فرار میکند.
هانس شنیر دلقک، تنها به اتاق خود در بن، پناه بردهاست و چند ساعت شکستهای زندگی عاطفی و حرفه ایش را جمع بندی می کند تا بعد برود مانند گدایی بر پله های ایستگاه راه آهن بنشیند و بازگشت ماری، زن محبوبش را که از دست دادهاست و هم امروز باید از سفر ماه عسل به رم بازگردد، انتظار بکشد (یا به هرحال چنین وانمود کند). کتاب تک گویی بلندی، ساخته از «ملاحظات» (یا عقاید) آدمی سرخورده و مایه گرفته از خاطره های شخصی است که تنها چند مکالمه تلفنی و ملاقات کوتاه پدر آن را قطع می کند. هانس شنیر، برخلاف اکثر شخصیتها در داستانهای کوتاهی که بول پس از جنگ نوشتهاست، در خانواده ای بورژوا به دنیا آمدهاست. استعدادش در کار معرکه گیری، از او (در دل جامعهای مرفه) انسانی مرتد ساختهاست. او به نسلی تعلق دارد که اگرچه جوانتر از آن بودند که در آخرین دسته های هیتلری نام نویسی کنند اما در میان شعارهای ناسیونال سوسیالیستی بزرگ شده اند. جامعه نو مرفهی که بر ویرانه ها بنا شدهاست، در چشم او به طور قطع مشکوک است؛ بدان لحاظ که دست اندرکاران آن، که همگی کمابیش بدنام اند، امروزه به بهای کمی برای خود وجدان راحت خریداری می کنند: حتی مادر او رئیس «کمیته ای برای نزدیک ساختن نژادها» است. در حال و هوای بازسازی، کاتولیسیسم به اصطلاح «ترقی خواه» که در محافل بورژوایی بن خودنمایی می کند، در ریاکاری عمومی سهیم است. همه ترش رویی هانس شنیر بر همین کاتولیسیسم متمرکز است؛ وانگهی انگیخته از دلایلی شخصی است: ماری که مدت شش سال همدم او بود، ترکش گفتهاست تا با یکی از همان «کاتولیکهای متجدد و سرشار از آینده»، که از دست اندرکاران جلو صحنهاست، ازدواج کند.
شنیر مدعی است که رنگ و روغن «صادقانه» چهره معرکه گیر را در برابر ریاکاری اجتماعی قرار می دهد. اما، دهن کجی دلقک، که با طرز پاسخی زیباشناختی-اخلاقی شکل می گیرد، مضحک است. مؤخره عجیب و غریبی که طی آن هانس شنیر ورشکستگی خود را با خوشرویی به نمایش درمی آورد، تصویری حاکی از تسلیم و رضا از هنرمند به دست می دهد. و آخرین کلام رمان می گوید که، با این حال، «به آواز خواندن ادامه داد». عقاید یک دلقک به حق رمان پایان عصر آدناوئر صدر اعظم آلمان است
هانریش بل (1917-1985) برنده جایزه نوبل ادبیات 1972
" هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد."
" آیا جدن ماری می خواست که تسوپفنر را در مراسم رسمی و جشن ها همراهی کند و با دستانش لک لباس رسمی تسوپفنر را بشوید ؟ مطمئنن این مسئله ای است که به نظر و عقیده هر آدمی مربوط می شود ، ماری اما این کار شایسته تو نیست . بهتر است که به یک دلقک بی اعتقاد اعتماد کنی که تو را صبح های زود از خواب بیدار می کرد تا به موقع به مراسم دعا در کلیسا برسی ."
" ماری با بی صبری و حالتی شدیدن عصبی پشت میله های جایگاه اعتراف کلیسا برای کشیش درباره عشق ، ازدواج ، مسئولیت و دوست داشتن صحبت می کند . سر انجام کشیش که شکی در اعتقاد و ایمان وی ندارد می پرسد : " دخترم شما چه کمبودی دارید ، چه مسئله ای شما را آزار می دهد ؟ "اما تو توانایی پاسخ دادن به این سوال را نداری . نه تنها از گفتن بلکه حتی از فکر کردن به آنچه من می دانم ناتوان هستی . کمبود تو یک دلقک است ."
" هر روز صبح در هر ایستگاه بزرگ راه آهن هزاران نفر داخل شهر می شوند تا به سر کارهای خود بروند و یا در همین حال هزاران نفر دیگر از شهر خارج می شوند تا به سر کارشان برسند . راستی چرا این دو گروه از مردم محل های کارشان را با یکدیگر عوض نمی کنند ؟ صف های طویل اتومبیل ها و راه بندان های ناشی از آن در ساعت های پر رفت و آمد از روز خود معضلی بزرگ است . اگر این دو دسته از مردم محل کار یا سکونتشان را با یکدیگر عوض کنند می توان از تمام مسائلی چون آلودگی هوا ، درگیری روانی و فعالیت های پلیس های راهنمایی بر سر چهار راه ها اجتناب کرد : آنگاه خیابان ها آن قدر خلوت و ساکت خواهند شد که می توان بر سر تقاطع ها نشست و منچ بازی کرد."
" وقتی با خودم فکر میکنم که از دو نسل پیش تا کنون، بخش قابل توجهی از سهام معادن زغالسنگ در انحصار خانوادهی ما بوده است، دلشوره و نگرانی آنها را برای خاک مقدس آلمان درک میکنم."
" میخواستند با این پلاکاردهای بیش از اندازه احمقانهشان باعث افسردگی بیشتر بیمارانی شوند که گاه از سر بیحوصلگی از ورای پنجرهها نگاهی به خیابان و اطراف میاندازند. تقریبا ساعت دو نیمهی شب شده بود ... از سمت چپ خیابان سگی آواره ظاهر شد، ابتدا تیر چراغ برق و بعد هم پلاکارد حزب سوسیال دموکرات و دموکرات مسیحی را بو کشید؛ بعد از آن که پای پلاکارد حزب دموکرات مسیحی ادرار کرد، به آهستگی راهش را ادامه داد."
" وقتی آدم وعظهای شما را گوش میدهد، خيال میکند که قلبی به بزرگی و پهنای بادبان دکل کشتی داريد، اما شما فقط میتوانيد در سالن انتظار هتلها پرسه بزنيد و مردم را فريب بدهيد. در حالی که من دارم جان میکنم و عرق میريزم تا لقمه نانی دربياورم، شما با همسر من به گفتگو میپردازيد و بدون گوش دادن به حرف دل من، او را از راه به در میکنيد. به اين میگويند تزوير، ريا، حرکت ناصادقانه.... در کتاب شما حرف از آب زلال است، چرا سعی نمیکنيد به جای کنياک تقلبی از اين آب به مردم بدهيد... ."
"مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند، من یک مفسر نیستم."
" اما هیچ کدام گوشی را نگذاشتیم . نمی دانم برای چه مدت صدای تنفس او را شنیدم . بعد او گوشی را گذاشت ، اگر او تلفن را قطع نمی کرد ، آن قدر گوشی را در دستم نگه می داشتم تا بتوانم صدای نفس کشیدنش را بیشتر بشنوم . خدای من ، کاش حداقل مرا از شنیدن صدای گرم یک زن محروم نمی کردی."
" این واقعیت که منتقدان خود قابل انتقاد هستند چیز زیاد بدی نیست ، عیب آن است که آن ها به برنامه ی خود به دید انتقادی نگاه نمی کنند و خود را عاری از نقص و اشکال می بینند و این خیلی ناخوشایند است."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر